روزانه های من

من و شیطونیام

روزانه های من

من و شیطونیام

روزانه 10

بعد از یه عمری سلام

خوفیییییییییییین؟

من خوف نیسم امتحان استاتیکمو ر ی د م

خیلی سخت بود

تازه با مهشاد و حدیث هم مشکل پیدا کردم میخوام دهنشونو سرویس کنم

آخه میدونین چی شد؟

دیروز امتحان استاتیک داشتیم

بعد اینا نیومدن سر جلسه و رفتن نشستن بیرون.یه پسره هم براشون برگه برد و اینا جوابارو از توو کتاب کپ زدن و اومدن برگشونو دادن به استاد

منم تا فهمیدم بدجور شاکی شدم

نمیگم خودم خیلی خونده بودم نه اصلا,ولی این درست نیست که اونا مفت نمره بیارن.اومدم از سالن بیام بیرون هادی دم در بود به من گفت پسرا دور و برم تقلب کردن منم گفتم 2 تا هم از کتاب کپ زدن منم میخوام برم به استاد بگم برگه قبلیمو صحیح کنه اینو نمیخوام

آقا تا ما رفتیم بیرون از سالن یه 10 دقیقه ای توی حیاط ول بودم تا عادله و مینا نمازشونو بخونن بعد بیان تا با هم بریم خونه.یهو دیدم مهشاد داره زنگ میزنه اومدم بردارم قطع شد

بهش زنگیدم بلافاصله بعد از سلام یهو گقت چرا مارو به آموزش فروختی؟

من یهو اینجوری شدم

داشت رو سرم چمن در میومد!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم کی همچین حرفی زده؟گفت از آموزش زنگ زدن بهم و گفتن تو گفتی

گفتم هر کی گفته غلط کرده

من همچین حرفی نزدم مگه من آدم فروشم؟

خلاصه خانم هی یه ریز میگفت پس اگه تو نگفتی کی گفته؟منم آخر سر مجبور شدم قسم خاک مامانمو بخورم اما عوض اینکه مودبانه رفتار کنه,گفت برو بابا و گوشی رو قطع کرد

من خیلی ناراحت شدم و عصبانی

چون علنا به من توهین کرده بود هم به من هم به مامانم

اینو داشته باشین تا بعدیشو بگم

یه پسرای کلاسمون هست که شماره منو داره نمیدونم در موردش گفتم یا نه؟به هر حال دوباره میگم

اسمش امیر رنجبران هست

بهش زنگ زدم گفتم شماره هادی رو میخوام آخه شک کرده بودم که شاید هادی زیر آب منو پیش زهره و مهشاد و حدیث زده که اینجور پاچه منو گرفتن(آخه همون موقع که گفتم 10 دقیقه توی حیاط بودم تا مینا و عادله نمازشونو بخونن,از پشت درختا دیدم که هادی داره با زهره و مهشاد حرف میزنه و بهوش گفت من نمیگم اما اون میخواد بره بگه)خب منم تقریبا مطمئن شدم که هادی زیر آب منو زده

به رنجبران گفتم شماره هادی رو بده تا ازش بپرسم چرا اینکارو کرده اونم گفت باشه میدم

آقا ما هر چی صبر کردیم نداد

بعدشم هر چی زنگ زدم اشغال میکرد

خیلی عصبانی شده بودم کاردم میزدن خونم در نمیومد

 گفتم به جهنم که نمیدی و از دانشگاه اومدم بیام بیرون که یهو دم در,مهشاد و حدیث و زهره رو دیدم که دارن با رنجبران و زمانی میان توی دانشگاه و چه هر هر و کر کری راه انداختن.

دوباره زنگ زدم به رنجبران دیدم جلو چشم من گوشی رو اشغال کرد

آقا دیگه داشتم منفجر میشدم

رفتم دنبالش و صداش کردم همشون یهو برگشتن عقب

گفتم چرا به من تهمت زدین؟کی گفته من آدم فروشی کردم؟که شما ها بدون تحقیق با من در میوفتین؟

یهو حدیث مثل طلبکارا اومده تو سینه من و گفت تسویه حساب ما با تو باشه واسه بعدا

میبینین تورو خدا؟تهمت که زدن هیچ تازه خط و نشون هم برام میکشن

منم گفتم حلالتون نمیکنم یهو همشون زدن زیر خنده و رفتن

اونقد ناراحت شدم اومدم لب جاده و یهو گریه ام گرفت

هر چقدر عادله واینا میخواستن آرومم کنن فایده نداشت خیلی عصبانی و ناراحت بودم

بلند بلند داد میزدم و گریه میکردم

عادله گوشیمو گرفت زنگ زد به رنجبران

اونم جواب داد و بعدشم زمانی با عادله حرف زد من اصلا حوصله شنیدن صدای نحسشونو نداشتم

دردسرتون ندم که بعدش همشون عذرخواهی کردن اما من از هیچکدومشون نمیگذرم

کینه ای نیستم اما من اینا حقشونه باید ادب بشن هر جور که شده این مهشاد و حدیث و زهره رو به غلط کردن میندازم

اینا خیلیارو توی دانشگاه اذیت کردن

دیروز تا حالا بدجور اعصابم خط خطیه

من میرم آییییی نفس کشششششششششششششششش

فعلا بای بای

نظرات 4 + ارسال نظر
maryam چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 17:27

سلام عزیزم
وبلاگ خوبی داری تقریبا نصف مطالبت رو خوندم خوشم اومد
امیدوارم بازم بتونم بیام روزنوشت هاتو بخونم.
موفق باشی

سلام ممنون گلم لطف داری

مسعود دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 11:09 http://dolfin20.blogfa.com

سلام خسته نباشی. خیلی دوستای بدی داری شیطونه میگه بیام حال همشونو بگیرم. ولی خوب این چیزا پیش میاد. مرسی که به وبم سر زدی. چندتا خنده واست بزارم فک کنم خیلی خوشت میاد

سلام
دوستام کجاشون بدن؟هان؟هان؟هان؟
خیلی هم خوبن عادله و مینا جیجر من هستن
خواهش میکنم وظیفه بود
آفرین بخنددددددددددددددددددددد

مسعود چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 08:42 http://dolfin20.blogfa.com

روی صندلی روکینگ چیرم رو بالکن رو به شهرم زادگاهم خاکی که توش خیلی تنهام میشینم
و بوی غریبونه بارونو میبلعم دراغوش میکشم تموم تنهاییامو
و فکرت ناخوداگاه لبخندی رو لبام میاره
یه بار بهم گفتی چقدر توی تنهاییات هستم و تو روزگارت نیستم راست میگی
توی تنهاییام یادت .صدات.خودخواهیات.زورگوییات ناخوداگاه منو به یه حس شیرینی هل میده
وتوی روزگارم نیستی تا پناهم باشی ومن چقدر دوست داشتم تو همه پناهم بودی
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن

اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن

ممنونم قشنگ بود
موافقم

مسعود چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 14:57 http://dolfin20.blogfa.com

سلام منم لینکیدمت

میسی مسود جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد